دلم برای تمام کارهایی که با تو کردم و میتونستم بکنم تنگ شده، بیرون رفتنها و بستنی خوردن و برای تو خرید کردن

دلم میخواد برای تو بنویسم اما این دلتنگی، مغز و احساسم رو قفل کرده و درجا میزنه روی صدای خنده‌هات،روی رنگ لب‌هات،روی برق نگاهت؛ همه اینها

اگر مونده بودم ! زیباترین عاشقانه‌های دنیا رو برام میساختی و .

عزیزم
ماه کامله، آسمون خیلی قشنگه
صدای جیرجیرکها رو گوش میکنم و به رد شدن ابرها از جلوی ماه نگاه میکنم
زیبایی درک میکنم که بابتش خدارو شاکرم و همش تو توی ذهنم و فکرمی و ثانیه ای نیست که نتونم به تو فکر نکنم

امروز غروب، همون وقتها که خورشید آسمون مغرب رو داشت به آتیش میکشید، تیکه ابری تنها توی افق بود و باز هم تو رو توش دیدم که دراز کشیده بودی

این همه زیبایی رو از کجا آوردی

تا سال پیش منم تنها بودم
با خودم حال میکردم
با تنهاییم خوشحال بودم
با تنهاییم مشکلی نداشتم
از اول زندگیم تا وقتی که تو رو دیدم
تا وقتی که تو رو دیدم و با تو بودم
از اون موقع به بعد تنهایی برام دردآوره
و از آبان پارسال زجر آور
دیگه تنهایی رو نمیتونم تحمل کنم

- چند روزی است که آنقدر دلتنگت هستم که قلبم داره از جا در میاد , به دفعات نقسم دیگه بالا نیومده
قکر کردن به تو و وجودت جلوی یکسری کارهایی که مناسب نبود رو گرفته و از این بابت خوشحالم

معمولا‌ میگن برای یک رابطه‌ی پایدار سه اصل رو باید قوی نگه داشت.
صداقت،
تعهد اخلاقی،
صمیمیت.
نکته‌ی جالبش اینجاست که عشق به تنهایی جایی نداره. صرفا بالا و‌پایین شدن هرمون‌هاست. اما اگر این عشق و دوستی با هم‌ترکیب بشه، صمیمیت ایجاد شده‌ میتونه یکه تازی کنه.

پ ن : همینجوری از میان تک نوشته ها و نکته های قدیمی مارک شده 

در تمامی تعالیم عرفانی و کتبی که درس زندگانی میدهند و تمام بزرگان ادب و طریقت از تسلیم بودن حرف میزنند . این تسلی بودن و تسلیم شدن یعنی چه ؟ یعنی بنشینی و هرجه شد بگویی قضا و قدر من این است و . !؟! 

برای تسلیم شدن اول باید به آرامش دست یافت , برای آرامش باید به صلحی درونی برسی و برای آن باید خودت را ببخشی و قبل از آن باید خودت , وجودت را دوست بداری و عاشق خودت باشی و همینی که هستی را بپذیری 

برای پذیرش همینی که هستی که باید نهایت تلاشت را در تمام امور انجام بدی آنگاه است که از خودت احساس رضایت میکنی و در این زمان است که تو کار خودت را کرده‌ای و دیگر نتیجه هرجه شد باید تسلیم بود و به نتیجه ایمان داشت که برای در این زمان و مکان بهترین است 

من تسلیم شدم

دیروز پسرک فال فروش اومد و یک فال بهم داد و رفت و این ازش بیرون اومد